زندگی مازندگی ما، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
انتظار من برای امدنتانتظار من برای امدنت، تا این لحظه: 18 سال و 2 روز سن داره
شیواشیوا، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

نبودن تو یعنی...

آخرین چهارشنبه سال با طعم رویان

من و طاهر هر سال باید جوجه رنگی میخریدیم. یعنی اونقدر رو مغز مامان راه میرفتیم تا مجبور میشد برامون بخره. من همیشه صورتی و اون همیشه زرد. میاوردیمشون خونه و هر روز ساعتها مینشستیم و نگاهشون میکردیم و بهش ماکارونی و برنج میدادیم. چقدر ماکارونی دوست داشتن. اکثرا بعد دو هفته مریض میشدن و میمردن. یه بار جوجه دادشم زنده مون. بزرگ و چاق و چله شد. یه خروس بود. اخرای پاییز وزنش رسید به 8 کیلو و شد یه زرشک پلو با مرغ خوشمزه. اون سالها (20 سال پیش) تو شهر ما خیلیا مرغ نگه میداشتن. مامان تصمیم گرفت به خاطر ما هم شده دو تا مرغ محلی و یه خروس بخره. مرغا جوجه گذاشتن.  یکی از مرغا سالم و سرحال بود و هر روز تپلتر میشد اما اون یکی مرغ یه روز مریض افتاد ...
27 اسفند 1393

به کودکان هرگز زاده نشده ام

میدانم که خودخواهی ام مرا بر آن داشت تا نیمچه سلولهایتان را به دست نامهربان هورمون هایی بسپارم که تکثیر تان کنند، غذایتان را بیشتر از پیش بدهند تا برای یک راه طولانی و دلهره آور آماده شوید. یک سفر مبهم. سفری مثل همه سفرهایی که هرگز معلوم نمیشود به مقصد میرسند یا خیر! من اما قدم در این راه نهادم. و اعتراف میکنم که حس یکی شدنتان با نیمچه سلولهای مردی که عاشقش هستم برایم بیش از هر چیزی اهمیت داشت. اما شماهایی که در مسافرت اول زیادی تکثیر شدید و انگار که یک دفعه از حضور هورمونهای نامهربان بشری بهت زده شده باشید، و من بهای آن خودخواهی را با در بستر افتادن و وصل شدن به شمار زیادی ضد هورمون دادم. و شماها با دستان دکتری که شما را به سختی جان کندن ...
17 اسفند 1393

وقتی پری ادا در میاره!

بعد از رفتن عسلک پری خیلی سرم ادا میاره. خیلی تاخیر میکنه و با تاخیرش منو تو خماری روزهای پر از بودن و نبودن میندازه. روزهایی که دلت میخواد بلند شی و مانتو تنت کنی و از کوچه رد شی تا برسی ایستگاه محتشم. و از اونجا سوار اتوبوس که شدی نزدیک اولین داروخونه پیاده شی و برای چندمین بار تو دو سال گذشته با حالتی پر از تردید و ترس و ولرز و خجالت بگی "ببخشید بی بی چک میخواستم" و بعد 1500 تومنی ات را بدهی و بی بی چک ناخوش خبر رو زود بذاری کیفت و باز سوار اتوبوس شوی تا برسی خونه و خدا خدا کنی که همسر نرسیده باشه که بی بی چک و دستت ببینه و بگه این دیگه چه کاریه؟ و من بتونم با خیال راحت برم و تست کنم. باز کردنش همیشه با ترس و لرز بوده. همیشه ...
16 اسفند 1393

بغل کردن نوزاد

آنقدر بغلش نكن ، بچه بغلي ميشه ها ... شايد اين جمله را از زبان مادربزرگها شنيده باشيد. معمولا مسن ترها عقيده دارند در آغوش گرفتن زياد نوزاد موجب لوس شدن او يا به اصطلاح عام موجب بغلي شدنش مي شود. اما صاحبنظران حوزه پرورش كودكان امروزه چندان با اين نظر موافق نيستند. دکتر منصور بهرامي متخصص کودکان در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان ايسنا - واحد علوم پزشکي ايران گفت :   مهمترين موضوع در پرورش کودک توجه و مراقبت از او از لحظه تولد است که اين توجه بايد در بالاترين ميزان خود باشد چرا که کودک از لحظه تولد داراي لامسه و چشايي و حواس کامل است و اين حواس بايد هر چه بيشتر تقويت شوند. وي در ادامه افزود: بيشترين ميزان رشد مغز در 5...
5 اسفند 1393